سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۱۶ ب.ظ
تحلیل جامعه شناختی رفتار مردم در بازار ارز
روزنامه اعتماد نوشت: دکتر عباس محمدیاصل، جامعهشناس در رفتارشناسی
دلارخریدن مردم و حرارتی که برای به جان خریدن ریسک این بازار به خرج
میدهند، میگوید: عقلانیت و برنامهریزی اقتصادی در جهان امروز نداریم.
عقلانیت استفاده از مواهب برنامهریزی را هم نمیشناسیم. رفتارها کاملا
دلبخواهی و تابع محاسبات فردی، به صورت روزمره انجام میشود. بحث سوداگری
مردم در بازار ارز به امروز و دیروز برنمیگردد.
اقتصاد
نفتی و رانتی ما سالهاست این بستر را تقویت کرده است. روزگاری به تاثیر
از جنگ تحمیلی گرفتار عدم ثبات در بازار ارز بودیم و تجربه سال ۱۳۶۷ و شوک
بزرگش به بازار را در خاطرههایمان ثبتکردیم. چه کسانی که سکته نکردند و
جانشان را بر سر این سوداگری نگذاشتند. سال ۹۰ و ۹۱ هم در پی تحریمهای
گسترده بازار دلار سوداگری پررونقی رقم زد. حالا اما هرچه دولت از مردم
میخواهد وارد این بازار پرریسک نشوند، گوش شنوایی نیست.
برخی
از مردم که چندی قبل در موسسههای مالی و اعتباری سپردهگذاری کرده بودند و
متضرر شده بودند ادعا کردند که این موسسهها از بانک مرکزی مجوز داشته و
به همین دلیل به کار آنها اعتماد کردهاند. الان و در پی متلاطم شدن بازار
ارز و بالارفتن قیمت دلار هرچه دولت و شخص رییسجمهور از مردم خواسته که
درگیر خرید و فروش دلار نشوند، اعتماد نکردهاند و همچنان تقاضا در بازار
دلار بالاست. بازار دلار ریسک بالایی دارد. سوابقی مانند اتفاقات سال ۱۳۶۷
بعد از پذیرش قطعنامه۵۹۸ از این جمله است. چرا مردم باید چنین ریسکی را به
جان بخرند؟
این مساله در کانسپت اقتصاد رانتی معنی پیدا
میکند. ما از عقلانیت و برنامهریزی اقتصادی بیبهرهایم. عقلانیت
استفاده از مواهب برنامهریزی را هم نمیشناسیم. رفتارها کاملا دلبخواهی و
تابع محاسبات فردی، به صورت روزمره انجام میشود. از سویی به واسطه نفت،
بازار ایران به بازار جهانی متصل شده است و از سوی دیگر به واسطه بازار
ارز و طلا و گردش نقدینگی بینالمللی حاصل از آن به بازار ایران پمپاژ
میشود. در وضعیتی که دولت نمیتواند در فراز و نشیب اقتصادی درآمدزایی کند
با جابهجاکردن منابع مالی در داخل تحرکاتی میکند و در این اوضاع ملت
هستند که میماند به این شرایط متکی باشند و ارزش پسانداز و پولهایشان
با تحرکاتی حفظ کنند. مردم در این بین تلاشهایشان را به عنوان ارزش کار
ملی یا مایملک ملی تلقی کنند و در قالب پساندازها به تحرک بیندازند. اما
هیچکس نمیتواند اهداف بلندمدت را دنبال کند. اینجاست که با معضلی
چندجانبه مواجه میشویم. مردم از یک سو برای حفظ ارزش پول شان در قالب
حسابهای سپرده بلندمدت سرمایهگذاری میکنند یا وارد بازار ارز و طلا
میشوند.
در همین شرایط چشماندازهایی که مسوولان
میدهند چندان دلگرمکننده نیست بنابراین مردم با عدم عقلانیت سیستم اقتصاد
سیاسی مواجهند که نگاه کوتاهمدت دارد. ما نمیتوانیم مطابق قواعد اقتصادی
در جهان پیش عمل نکنیم اما در مقابل انتظار داشته باشیم از مواهب اقتصاد
جهانی بهره ببریم. در این شرایط معضلات و پارادوکسهایی پدید میآید و
همین معضلات میتواند در مجموع به کل جریان سرمایهگذاری آسیب بزند و
مهمتر از همه سرمایههای اجتماعی مانند «اعتماد» را تخریب کند. همین وضعیت
میتواند به آنجا منجر شود که مردم دچار توهم، خودکمبینی، سیاهبینی نسبت
به آینده شوند و عملا برنامهریزی، پس انداز بلندمدت و هر تلاش معناداری
را تعطیل میکنند.
گفته میشود پررونق شدن بازار دلالی در خرید و فروش ارز نتیجه این است که مردم هیچ برنامه و چشماندازی برای سرمایههای خرد در اختیار ندارند. کسانی که پول اندکی پسانداز کردهاند نمیدانند با آن، چه کار کنند و بهترین راه را سوداگری در عرصه بازار دلار میبینند.
کاملا درست است؛ سرمایه خرد با بازار تولید ارتباط ندارد. زیرا مجاری ارتباطی آدمها با مراجع کلاننگر و چشماندازی که از آینده ترسیم میکنند؛ تنگ یا مفقود شده است. سرمایه و پولهای خرد صرف خرید اتومبیل میشود. خودم شاهد بودهام در چندماه اخیر افرادی بدون آنکه خودرویی را ببینند و تجربهاش کرده باشند برای خرید آن ثبتنام کردهاند و از این محل سود بردهاند. در چنین شرایطی اقشار پاییندست جامعه که دسترسی کمتری به اطلاعات تولید دارند و در بازی تولید، توزیع و مصرف فقط نقش فردی مصرفکننده دارند، متحمل بیشترین فشار میشوند. مشکل وقتی بیشتر نمود پیدا میکند که دولت نقش کارگزاری خود را برای اقشار پایین هرم جامعه انجام نمیدهد. در نتیجه شاهد هجوم بردن آنان به نقاط دم دست نظیر طلا، ارز و مسکن هستیم. سودی هم که میبرند برای خود آنها اثری ندارد. ارزش این فعالیت اقتصادی هم بسته به اینکه چه تحولی در کشور حادث شود دستخوش تغییر است و همین افراد اگر در زندگیشان قدمی به سوی جلو برندارند باید مراقب باشند که در چرخه بازارها له نشوند.
از منظر منطق جامعه شناختی چرا با وجود سوابقی که از افت و خیز قیمت دلار در مقاطع مختلف داشتهایم باز هم شاهدیم که مردم همین مسیر را مطمئن میدانند؟
این وضعیت به سطح آموزشهای فرهنگی به ویژه در عصر جهانی شدن مربوط است. ما چقدر به جامعه آموزشهای مرتبط به بازی در جهانیسازی را دادهایم؟ در جهانیشدن با یک عدم قطعیت مواجهیم که باید از آن به عنوان انعطاف در خطوط تولید، جابهجایی سرمایه و مهاجرت سرمایه انسانی تعبیر کنیم. در جامعه ما برای آدمهای خلاق این تربیت مفقود است. شیوههای مشارکت مالی و اقتصادی مفقود است. همین حلقههای مفقوده منجر به رفتارهای کورکورانه و بروز آسیب اجتماعی میشود. مشخصترین دلیل این است که حسابمان را با فرآیند جهانی شدن روشن نکردهایم. البته فرآیند جهانیشدن آن را به ما تحمیل میکند ولی ما به کنشگرانمان آموزش ندادیم و به همین دلیل نگرانی از عدم ارایه این آموزشها باقی است. ما میخواهیم مستقل از فرآیند جهانی شدن عمل کنیم ولی نسبت به آمادهسازی مردم و متغیرهایی که در این فرآیند موثر هستند، چیزی نمیگوییم. باید برای آمادهسازی مردم برای مواجهه با متغیرهای فرآیند جهانی شدن و اقدامات مرتبط با آن اقدام کنیم. اگر چنین نکنیم حرکت کورمال کورمال ما ادامه مییابد.
از طرف دیگر به نظر میرسد خردهفرهنگی در جامعه رایج شده که همه میخواهند خیلی زود و بدون کار کردن صاحب مال و جایگاه شوند. به اصطلاح خودمان یک شبه پولدار شوند.
بله؛ کاملا درست است. ما دچار اقتصاد
رانتی هستیم و نفت قسمت اعظم درآمدهای جامعه ما را تامین میکند. بنابراین
دلالی حاکم شده است. اصلا کسی به کار به معنای تولید نمیپردازد. کار کردن
به برنامهریزی بلندمدت نیاز دارد و این در سیستم دلالی جواب نمیدهد.
میتوانم به شما به صراحت بگویم الان دو نسل از جامعه ما کار را فراموش
کردهاند. آنها عملا از مواهب فضای رانتی استفاده کرده و با خرید و فروش
زمین و میراث گذشتگان و آیندگان کسب درآمد میکنند. آنچه باقی میماند
بیکاری پنهانی است که کل جامعه را فرا گرفته است. در کشاورزی و زراعتی هم
که کمی به کار میپردازد منطق کلی را نمیپذیریم آنجا نیز رانت زمین و آب
هست. صنایع مونتاژ هم که تعریفی ندارد. در این شرایط «کار» از ارزش میافتد
چونان که جوانان میگویند کار مال تراکتور است و چشماندازی که از این
دیدگاه برای خود ترسیم میکند این است که فردا طوری درو کنیم که سود ببریم.
همانطور که گفتم عقلانیت حاکم نیست. ارتباط بین
زندگی و تولید از بین رفته است. مواهب طبیعی به دست دولتها بوده و از این
دولت به دست دولت دیگر افتاده است و برای ارزش دادن به کار تلاشی رخ نداده
است. جامعه ما به عبارتی اصلا با مفهوم کار و الزامات و شیوههای آن
آشنایی ندارد. در نتیجه فعالیت ما تجارت پول است و مردم نیز عادت میکنند و
اصلا فکر میکنیم راه دیگری وجود ندارد. نتیجه هم استمرار تورم، رکود و
آثار منفی اقتصادی رانتی است. وقتی کار به محاق میرود آنچه میماند تجارت
پول است. این وضعیت نیز برخی را به اوج و برخی دیگر را به سرنگونی میکشاند
.
آیا با تقسیم کار میتوان وظایفی برای مردم و دولت در نظرگرفت تا حرمت کار دوباره احیا شود و برای کار ارزشگذاری شود؟
اگر کسی فرمول این کار را میدانست که باید جوایز جهانی را به او میدادیم. از هر طرف که میرویم با کلاف سردرگمی را مواجه هستیم. سیستمی لازم داریم که همزمان به محدود کردن ورود منابع نفتی به جریان تولید، فرهنگسازی کار تولیدی نزد مردم، برنامهریزیهای بلندمدت برای اثربخشی این موارد بپردازد. شاید جالب باشد بدانید از منظر مقایسه تاریخی ما تجربه «لوتر» و «کالوین» را داریم که با دینپیرایی به اعتلای قلمرو کار پرداختند و از دل آن سرمایهرا قوت بخشیدند. به نظرم اگر ما نیز بخواهیم موفق شویم باید این کار و شیوه «لوتر» و «کالوین» را به عنوان موتور محرک به تحریک جامعه مشغول کنیم. نقش دین یاران و روحانیان در این کار بسیار اهمیت دارد زیرا آنها میتوانند ارزشهای الهی را به کار معطوف کنند. کار کردن بسیار مغفول مانده است باید کار را شاخص تقوا معرفی کنیم. از آنجا که جامعه علایق مذهبی دارد این کار میتواند موثر واقع شود.
به هر حال بدون مشارکت مردم نمیتوانیم موفق شویم. به خود مردم چه راهکاری میتوانیم ارایه کنیم؟
مردم تکتک نمیتوانند، زیرا نه چشماندازی از جهان دارند و نه اشرافی به اقتصاد جهانی و در چنین شرایطی به نظر میرسد بیشتر سردرگم میمانند. بهترین کار به نظرم این است که باید نهادهای مدنی را به عنوان واسط بین دولت و مردم فعال کنیم و آنها چشماندازهای کلان را به زبان منافع مردم ترجمه کنند و مشارکت داوطلبانه را تحقق ببخشند.